سراب
تنهایی...
دیوارها...
قهوه های سر رفته از حوصله ام...
اتاقی که چهار تاق باز،روی من خوابیده...
چشم هایی که از ساعت،کار افتاده ترند...
و شانه هایم،که زیر بار باران نمیروند...
آری...!
باید گریه ام را روی بی کسی هایم تنظیم کنم...
و این یعنی:
تنهایی...
...............................................................................
کاش قلبم درد پنهانی نداشت
چهره ام هرگز پریشانی نداشت
کاش برگ آخر تفویم عشق
خبر از یک روز بارانی نداشت
کاش میشد راه سخت عشق را
بی خبر پیمود و قربانی نداشت
کاش میشد عشق را تفسیر کرد
دست و پای عشق را زنجیر کرد
نظرات شما عزیزان: